
من زیربارون باچشام یه آرزوساخته بودم
واسه دوباره دیدنت زندگیموباخته بودم
یاآرزوموپس بده یایه باردیگه بیاوبااومدنت
به زنگیم نفس بده...
کاش کبوتری بودتانامه های مرابه دست تومی رساند.نامه هایی که درخیالات خودباتو می زنم ومی پندارم که توآنهارامی خوانی وجواب من راخواهی داد.هرکسی که نامه های من رابخواندمطمئنم که به من می خندد.
کاش نامه های مرامی خواندی...نامه هایی که بااشک تطهیرشده...نامه هایی که بال ندارندوهزارباردرآنهاازتوخواسته ام برگرد...چقدرمن خوش خیالم!
وقتی که گفتندرفتی تمام دنیاخراب شددرست روی سرمن...من که جامهاوستاره ی سوم استقلال وآرزوهایم راروی دستان تومی دیدم.وقتی آرزوهایم بااشک های چشمان بی قرارم شسته شدوتنهایک آرزوبرای من ماندوآن هم برگشت توبود...ومن هنوزمنتظرتوام...منتظردیدن جامهاوستاره ی سوم روی دستان تو...برگرد...این نامه راهم تونمی خوانی ولی من باتوحرف می زنم تاآرام ترشوم...
«عاشقتم داداش فرهادم...»

نظرات شما عزیزان:
|